گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

کارم نه بر مراد دل ریش میرود

روزم همه بکام بد اندیش میرود

با کافران نمیرود اندر دیار روم

آنچ از فراق بر من درویش میرود

دیده نگاه کرد و دل اندر بلا فتاد

دیده پی هلاک دل ریش میرود

دل گشت اسیر حلقه زلفش بحرص وصل

بس سر که در سر طمع خویش میرود

تلخ است پاسخ تو و آنهم زبخت ماست

کزنوش تو سخن همه چون نیش میرود

کج میدهی تو وعده و بالله که خوب نیست

کاندر جهان حدیث کم و بیش میرود

میکن جفا و جور که در گنجد اینهمه

میکن عتاب و نازکت از پیش میرود

 
 
 
اثیر اخسیکتی

از تو هر آنچه برمن درویش میرود

راضی شدم چو برهمه، زین بیش میرود

منشین بجور در پس افلاک چون مهت

بر سر گرفته غاشیه در پیش میرود

ای تشنه جمال تو چشمم، بیاد آر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه