گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

آه که امید من بیار نه این بود

لایق آن روی چون نگار نه این بود

هجر نمودست و بارهی نه چنین گفت

جور فزودست و در شمار نه این بود

رفته بر دشمنم قرار گرفتست

با من دل سوخته قرار نه این بود

نوبت آن روزگار رفت که مارا

عشق نه زین دست بود و یار نه این بود

عشق چنین بود و کیسه مان نه چنین بود

یارنه این بود و روزگار نه این بود

از تو خجل مانده ام که بیرخ خوبت

زنده بماندیم و اختیار نه این بود