گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

وه که دگرباره عشق دست برآورد

صبر بیکبارگی ز پای در آورد

خواب ز چشمم ربود و آب در افزود

وه که خود این بار شیوه دگر آورد

تا بتم از خط عهد پای برون برد

بر سر محنت زده جهان بسر آورد

برد دل و گفت توبه کردم و رفتم

تو به صد بار از گنه بتر آورد

دیده من تابروی دوست نگه کرد

خود چه دهم شرح تا چه دردسر آورد

لعل ویم دی بخشم و ناز و جفا گفت

آنهمه صفرا چه بود کان شکر آورد