گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یاری که بری چو سیم دارد

کوچک دهنی چو میم دارد

گل جامه ز عشق او دریدست

مه دل ز غمش دونیم دارد

نشکیبم ازو که با حدیثش

دل دوستی قدیم دارد

جز سیم نسیم او نبوید

ای شادی آنکه سیم دارد

نامم نبرد مگر بدشنام

او حرمت من عظیم دارد

یک بوسه بجان نمی فروشد

انصاف دلی سلیم دارد

چون شحنه شهر کشته اوست

ما را بکشد چه بیم دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode