گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

رخ تو طعنه بر ماه فلک زد

سمندت خاک در چشم ملک زد

دولعل تو خرد را دیده بردوخت

دو جزع تو سمارا برسمک زد

عیار ماه گردون داشت نقصان

چو نقد خویش با تو در محک زد

اگر ازتو نماند مه عجب نیست

که باشش نقطه پروین کم زیک زد

زشرمت شد نهان در خاک خورشید

چو حسنت خیمه چون مه بر فلک زد

بساکز هجر تو خون جگر خورد

کسی کو باغمت نان و نمک زد