درین مقرنس زنگار خورده دود اندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود
به آه ازاین قفس آبگون برآرم گرد
به اشک از ین کره آتشین برآرم دود
به منجنیق بلا پشت عیش من بشکست
به داسغاله غم کشت عمر من بدرود
نماند تیری در ترکش قضا که فلک
سوی دلم به سر انگشت امتحان نگشود
چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش
که موی بر تن صبرم ز تیر او بشخود
همه بپیچم چون مارِ کر ز زخم درشت
ز نیش گژدم کور از درون طاس کبود
رسید عمر به پایان و طرفة العینی
نه بخت شد بیدار و نه چشم فتنه غنود
نه پای همت من عرصه امید سپرد
نه دست نهمت من دامن مراد بسود
بر غم حاسد و بدخواه پیش دشمن و دوست
چو صبح چند زنم خندهای خون آلود
چو نام و ننگ فزاید عَنا نه نام و نه ننگ
چو زاد بود نماید جفا نه زاد و نه بود
چو نیست هیچ ممیز قصور عقل چه نقص
چو نیست هیچ سخندان وفور فضل چه سود
ز بس تراکم احداث در سرای وجود
بجز به کَتم عدم در نمیتوان آسود
ز نور عقل مرا چشم بخت شد تیره
که جرم شمع هم از نور دل فرو پالود
به نزد من به خر شیر خوشتراست ازان
که خون آهو و سرگین گاو باید بود
به آفتاب سر من اگر فرود آید
بدین سرم که ز گردنش درربایم زود
مرا ز هرچه بود مرد را زبان و دلیست
کزین دو لاف بزرگی همی توان پیمود
نه وقت حرمان آن هیچ راد را بد گفت
نه گاه بخشش این هیچ سفله را بستود
به حسن تدبیر از مه کلف توانم برد
نمیتوانم از تیغ بخت زنگ زدود
ز تیغ گوهردار ار نیام فرساید
مرا ز تیغ زبان این نیام تن فرسود
سلامتست صدف را میان غوطه بحر
ز بیزبانی و گوش از بلای گفت و شنود
مرا خدای تعالی عزیز عرضی داد
که جز به عز قناعت نمیشود خوشنود
همی گریزم از ینقوم چون پری زآهن
که میگریزند از من چو دیو از قل اعوذ
محمد ای سره مرد آبخواه و دست بشوی
که روی فضل سیه کشت و کار جود ببود
چه بود با من اهل زمانه را که مرا
نه هیچکس بخشید و نه هیچکس بخشود
گهی ز دولت بی سبب شوم محروم
گهی به قبضه این بی گنه شوم مأخوذ
چو کرم پیله ز من اطلسی طمع دارند
اگر دهند به عمریم نیم برگی تود
برنک و بوی چو نرماد گان ننازم ازان
که من نهنک دمانم پلنک خشم آلود
به آفتاب و عطارد چه التفات کنم
گهی که تیغ و قلم کار بایدم فرمود
حسود کو شد تا فضل من بپوشد لیک
کجا تواند خورشید را به گل اندود
بدان خدای که بر خوان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
که نزد همت من بس تفاوتی نکند
از آنچه به من داد یا ز من بربود
نه خاک نیستیم ز آتش غرور بکاست
نه آب هستی در باد نخوتم افزود
مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک
مذلتست تواضع به نزد سفله نمود
نه از تواضع باشد زبون دون بودن
نه حلم باشد خوردن قفا ز دست جهود
اگر حکایت مسعود سعد و قلعه نای
شنیده که در آن بود سالها مأخوذ
به چشم عقل نظر کن ایا پسندیده
زمانه قلعه نای است و مادر آن مسعود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و ناامیدی شاعر است که از مصائب و مشکلات زندگیاش مینالد. او احساس میکند که در قفس غم و ناراحتی محبوس شده و به شدت تحت فشار حوادث قرار دارد. شاعر به ناتوانی بخت و سردی روزگار اشاره میکند و میگوید که برای فرار از این وضعیت باید بر غمها غلبه کند، اما در عوض، هرگز نتوانسته به امید و آرزوهایش برسد. او به بیفایده بودن تلاشهایش و محنتهایش اشاره کرده و نتیجه میگیرد که در نهایت، هیچ چیز جز عدم و پوچی وجود ندارد. در این میان، با اشاره به سرنوشت خود و دیگران، بر تبعات منفی طمع و حسادت تأکید میکند و درخواست کمک از خداوند و بزرگان زمانه را دارد، چرا که او در مبارزه با مشکلات زندگیاش به شدت خسته و مأیوس است.
هوش مصنوعی: در این جایی که پر از آه و غم است، چه مدت باید درگیر افکار منفی و نگرانکننده باشم؟
هوش مصنوعی: با نالهای از این قفس مملو از آب رها میشوم و به دوردستهای جهان آتشین میروم و از آنجا دودی به آسمان میفرستم.
هوش مصنوعی: با تیرکمان زندگی بدون داشتن هیچ پشتیبانی، لذت من نابود شد و غم همچون زخم بزرگ و عمیقی عمر من را به پایان برد.
هوش مصنوعی: در زندگی به اندازهای به من سختی و آزمایش رسید که دیگر چیزی باقی نمانده است. دیگر زمان آن رسیده که آسمان به احساسات من توجه کند و امتحانی از من نگیرد.
هوش مصنوعی: به مانند خارپشتی شدهام از تیرهای آزار او؛ چرا که موهای بدنم از تیرهای او به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: همه مانند ماری بزرگ و کژدمی از درون، پیچیده و خمیده میشویم، با ظاهری گنبدی و رنگی تیره.
هوش مصنوعی: زمان عمر به پایانش رسید و در یک چشم برهم زدن نه بخت بیدار شد و نه چشم فتنه به خواب رفت.
هوش مصنوعی: نه تلاش من به تحقق آرزوهای بزرگ کمک کرد و نه عمل من به دستیابی به خواستهها و اهدافم یاری رساند.
هوش مصنوعی: در برابر حسادت و نیش زبان بدخواهان، چه نیازی است که با چهرهای خندان و پر از غم به دوستان و دشمنان نشان دهم؟
هوش مصنوعی: هرگاه به من عزت و نام نیک عطا شود، احساس فخر و خودبینی در من بیدار میشود. از آنجا که ننگ و عیب به وضوح در مقابل من ظاهر نمیشود، نیکوکاران همواره در تلاشاند تا از بدیهای خود دور باشند.
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیزی برای تمایز وجود نداشته باشد، عقل چه نفعی دارد و اگر هیچ سخنوری در کار نباشد، فضیلت چه فایدهای خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: وجود انسان به قدری پر از مشکلات و چالشهاست که تنها راه رهایی از آنها، رفتن به دنیای عدم و نیستی است. در این دنیا، هیچ چیزی نمیتواند باعث آزار و زحمت شود.
هوش مصنوعی: چشم من به دلیل روشنی عقل، نتوانسته به خوبی ببیند و به خاطر روشنایی شمع، دل من نیز پاک و پاکیزه شده است.
هوش مصنوعی: به نظر من، خریدن شیر دلپذیرتر است از این که به دنبال خون آهو و سر دیگران باشیم.
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر سر من تابیده شود، به راحتی میتوانم سر خود را از گردن جدا کنم.
هوش مصنوعی: زهر آنچه بر من آید، در دل و زبان مرد است. از این دبیر بزرگتر، میتوان به راحتی عبور کرد.
هوش مصنوعی: نه زمانی برای حسرت بر آن نابکار وجود دارد و نه زمانی برای قدردانی از این آدم پست و بیارزش.
هوش مصنوعی: با تدبیر خوب و زیبا میتوانم از قدرت باطن خود استفاده کنم، اما از سرنوشت و شانسهای بد نمیتوانم فرار کنم.
هوش مصنوعی: بفرما مرا از آسیبهای زبان و گفتار، تا از زخمهای تیز و کشنده نجات یابم.
هوش مصنوعی: در میان زندگی پر از گفت و گو و حواشی، درون صدف، آنچه که ارزشمند و گرانبهاست، محفوظ مانده است. این صدف به مانند وجود ماست که در دریای پراشفتگی و مشغلهها، در جستجوی آرامش و حفاظتی از خود است.
هوش مصنوعی: خداوند به من ارزشی عطا کرده که تنها با قناعت و رضایت به آن میتوانم خوشحال و راضی باشم.
هوش مصنوعی: من بهسوی فرار میروم، مثل پری که از مکانی میگریزد، چون دیو از آیه "قل اعوذ" فرار میکند.
هوش مصنوعی: محمد، ای بهترین و شریفترین انسان، به آبخواهی دست خود را بشوی، زیرا که صورتی نیکو از نعمتها و فضیلتها به دنیا نیامد و کار بخشندگی همیشه در حال است.
هوش مصنوعی: چرا با من مردم زمانه اینگونه رفتار کردند که نه کسی مرا بخشید و نه من توانستم کسی را ببخشم؟
هوش مصنوعی: گاهی بدون دلیل از نعمتها و خوشبختیها محروم میشوم و گاهی به خاطر گناه نکردن خود تحت فشار و سختی قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: کرم درون پیله به زیبایی و لطافت زندگی اشاره دارد، اما در عین حال به دنیای بیرونی و خواستههای خود نیز فکر میکند. اگر یک برگ از زیبایی و لطف تو به من بدهی، من هم از زندگیام بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که من از نرمش و لطافت زندگی لذت نمیبرم، زیرا درونم پر از خشم و ناامیدی است. هرچند ممکن است ظاهری آرام داشته باشم، اما احساسات و افکار تند و تلخی درونم وجود دارد که باعث میشود نتوانم به راحتی در کنار خوشیها زندگی کنم.
هوش مصنوعی: به آفتاب و عطارد نیازی ندارم، چرا که گاهی باید با تیغ و قلم به کارهایی که به من سپرده شده رسیدگی کنم.
هوش مصنوعی: حسود میخواهد که نعمت و فضل من را پنهان کند، اما چگونه میتواند نور خورشید را با گل بپوشاند؟
هوش مصنوعی: به این معناست که شخصی که در مقام پادشاهی قرار دارد و قدرت و ثروت دارد، باید مراقب باشد؛ زیرا حتی موجودی کوچک و بیاهمیت مثل پشه میتواند به او آسیب برساند و او را به زانو درآورد. این موضوع نشان میدهد که هیچ کس از خطرات و تهدیدات کوچک در امان نیست، حتی اگر در جایگاه بزرگی باشد.
هوش مصنوعی: به نظر من، تلاش و اراده من به قدری قوی است که فرقی نمیکند دیگران چه چیزی به من بدهند یا از من بگیرند.
هوش مصنوعی: ما از خاک نیستیم که آتش غرورمان را کم کند و نه مانند آب هستی هستیم که در باد از بین برود.
هوش مصنوعی: از نظر من، خود فروتنی طبیعی چیزی ارزشمند و گرامی است، اما وقتی که به افراد پست و נמ down میافتم، این تواضع تبدیل به خوار شدن میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که در برابر دیگران خضوع و جذبه نشان میدهد، به سبب ضعف و زبونی نیست و همچنین صبر و بردباری او به خاطر ترس و تنبلی نیست. در واقع میگوید که ممکن است کسی در مواجهه با دیگران آرام و نرمخو باشد، اما این آرامش ناشی از نداشتن قدرت نیست.
هوش مصنوعی: اگر داستان مسعود سعد و قلعه نای را شنیده باشی، میدانید که او سالها در آنجا به اسارت بود.
هوش مصنوعی: با چشمان عقل و اندیشهات نگاه کن، آیا زمانه و حال حاضر که بر ما گذر کرده، خوشایند است، و آیا مانند دژی است که در آن قرار داریم و مادر آن خوشبختی است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود
چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
خدای را بستودم، که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
همه به تنبل و بند است بازگشتن او
[...]
همی روی و من از رفتن تو ناخشنود
نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود
مرو که گر بروی باز جان من برود
من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
[...]
از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود
که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت
چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود
چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را
[...]
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
[...]
ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد
ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود
به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.