گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای گذشته پایه قدرت زهفتم آسمان

وی رسیده صیت انصافت باقطار جهان

صدر عالم رکندین اقضی القضاة شرق و غرب

کز وجود تست تازه عدل را جان و روان

سورت جود بنانت آیتی از فیض حق

صورت امرروانت نسختی از کن فکان

چرخ هفتم پای کوب قدر تو همچون رکاب

سیرانجم دستمال حگم تو همچون عنان

چشم کس چو نتو ندیده حاکمی مسندنشین

گوش کس نشینده چون تو خواجه فتنه نشان

عفو تواز حاسدانت میخر دزلت بزر

حکم تو بردشمنانت می نهدمنت بجان

صعوه کو ازهمای فر تو سایه گرفت

در زمان بیرون کشد سیمرغ را از آشیان

هر که سربیرون کشد از چنبر فرمان تو

ریسمان در گردن او خوبتر از طیلسان

روی مسند پشت چون تو حاکمی هرگزندید

زابتدای دور عالم تا دم آخر زمان

هر که با تو راست رو نبود بهرحالی چو تیر

خود زره در کردن اوزه شود همچون کمان

ای دوام عمرتو افزون زحدلایزال

وی کمال قدرتو برتر زاوج لامکان

دردیاری کاندراو بگذشت نام خشم تو

عافیت آنجا بصدفرسنگ کس ندهد نشان

گرهمای فرتو یابد زحکمت زخصتی

برکشدزاندام بدخواهت بمنقار استخوان

قطره ها در قعر دریا شعله آتش شود

گر نهنگ خشم تو ناگاه بگشایددهان

هرکه بی تعظیم آرد برزبان نام ترا

میخ دندانهاش چون مسمارگرددبرزبان

شادباش ایحا کمی کزعدل شیرین کارتو

باز درزیر زره از کبک میجوید امان

از پی مدح و ثنایت حرفها برحرفهاست

وزپی نیل عطایت کاروان در کاروان

حرزایوان رفیعت چیست یاسین و القران

دود دهلیز عدویت چیست حامیم والدخان

آسمانی دولتی داری کراخوش نامدست

گوبکر کس برنشین و روبجنگ آسمان

شرع میگوید لهذالبیت رب ینصره

عقل میگوید و قاه الله و هوالمستعان

هر که او از حق بیفتد دیر برخیز دزجای

خصم راگومصلحت نبود بگفتم هان وهان

دشمن ارصدحیلت انگیزد مقابل کی بود

هیچ روبه بازیی با حمله شیر ژیان

صدگل بدعهد تردامن ببادی خشک شد

سرو سرسبزی تواند کردبا مابادخزان

ازره تلبیس نور روز چون بتوان نهفت

از دم حیلت چراغ شرع کی گردد نهان

هرفروغی کزدروغی زاید آن یکدم بود

صبح کاذب هم برافروزدولیکن یکزمان

هم پرپروانه گردد سوخته ازصدشمع

ورنه بودی شمع را از قصد پروانه زیان

چون علی الاطلاق قاضی مسلمانان توئی

هر که را تو نیستی قاضی مسلمانش مخوان

خود تو مسجد کن بوی و خصم مسجد کن بود

ابلهان این فرق نشناسند خاصه غافلان

شب زطاق لاجوردی دیو بهراستراق

گربدزدد چندحرفی تابرآشوبد جهان

رای عالی آن شهاب ثاقبست اندرپیش

کش بیکساعت برآرد موج دود از دودمان

دشمنت راگو مشوغره بحصن آهنین

آخر آهن بهرکاری دارد آتش درمیان

ورتوبهر مصلحت را حلم فرمائی همی

تا نگردد حاسد مغرور تو مغرور از ان

حلم تو چون زعفرانست ار چه دلراقوتست

چون زاندازه بدرشدزهر گردد زعفران

منصب ارکبراست ابلیست بس صدرکبیر

دولت ارفتنه است دجالست بس صاحبقران

بیدا گر خنجر کشد در پیشگل هم ره دهیست

خارباری کیست یارب تادر او یازد سنان

آرزوی خواجگیشان میکند مغروروار

مفلسانرا آرزو سرمایه باشد در دکان

خواجگی دانی چه باشد بنده بودن بردرت

دشمنان را راستین پیش تو سربر آستان

تا همی از شکرجوید مرغ نعمت پایدام

تاهمی از عدل خواهد بام دولت پاسبان

متصل باداترا تانفخ صور امداد لطف

منقطع هرگز مباد دولت این خاندان

دست حکم ازمنصب تو تا ابدمرئی العیون

کلک شرع از شکر عدلت جاودان رطب اللسان

چاربالش را بحد چارگانه عدل تو

کرده براولاد وبراعقاب وقف جاودان