گنجور

 
جلال عضد

ای چشم و دهان تو به هم خواب و خیالی

روی تو و ابروی تو بدری و هلالی

آن زلف تو بر روی تو دیوی ست پریزاد

یا نی که به هم بر شده نوری و ظلالی

تا سوختگان ناله برآرند چو بلبل

یک ره بنما همچو گل از پرده جمالی

دی باد صبا حال سر زلف تو می گفت

بیچاره دل افتاد از آن حال به حالی

ای باد! بگو حال من خسته بر دوست

گر زان که ترا هست درین پرده مجالی

کان عاشق دلسوخته در هجر تو بگداخت

در وی بنمانده ست اثر جز که خیالی

تا خود چه بلا خواست ز بالای تو گویی

بر عالمیان رای خداوند تعالی

ای مه! بنما چهره که روزم به شب آمد

کآن روز که بی تو گذرد هست چو سالی

شد نیست به یکبار جلال از خود اگر بود

بر خاطرت از هستی او گرد ملالی

عمرش به زوال آید و هرگز نپذیرد

در خاطر او آتش عشق تو زوالی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی

کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی

تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی

تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی

ماننده خورشیدی پیدا شده و من

[...]

امیر معزی

ای بر سمن از مشک به عمدا زده خالی

مسکین دلم از خال تو گشته است به حالی

حالی به جهان زارتر از حال دلم نیست

تا نیست د‌ل آشوب‌تر از خال تو خالی

قدّ و دهن و زلف تو و جعد تو دیدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ماه رجب فرخ و نوروز جلالی

گشتند قرین از قبل فرخ فالی

فال همه عالم شود از هر دو مبارک

گیرند اگر خال خود از صدر معالی

صدری که همه ساله بیننده او بر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

المنة لله تبارک و تعالی

کاسلام گرفت از تو و جاه تو جمالی

المنة لله که بیفزود بجاهت

هم مسند و هم منبر را فرو جلالی

المنة لله که بیستان شریعت

[...]

سید حسن غزنوی

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه