گنجور

 
جلال عضد

ای از آن طرّه سرافکنده

خانه عالمی برافکنده

وی بدان چشم و غمزه خونریز

عالمی را ز پا در افکنده

آه از آن قامت بلند که هست

سرو در پهلویش سرافکنده

ای ز شعر سیاه مشکین بوی

بر رخ ماه معجر افکنده

بر قمر شام پر ز چین بسته

بر سمن دام عنبر افکنده

چشم من ساغر است و ساقی شوق

اشک چون می به ساغر افکنده

دل من مجمر است و خادم عشق

عود غم را به مجمر افکنده

حدّ حسنت ز وهم بیرون است

مرغ دل در طلب پر افکنده

بحر گشته ست نام چشم جلال

در جهان بس که گوهر افکنده