گنجور

 
جلال عضد

قدحی نوش کن و جرعه به مخموران ده

نوشدارو ز لب لعل به رنجوران ده

تا رود عافیت مردم مستور به باد

خبر مستی آن غمزه به مستوران ده

گفته ای هر که کشد هجر به وصلم برسد

ای صبا! لطف کن این مژده به مهجوران ده

دل ما گرم و هوا گرم و بیابان در پیش

شربتی سرد اگرت هست به محروران ده

دیده یک لحظه مدار از رخ خوبان خالی

چشم را روشنی از طلعت منظوران ده

شب ما تیره شد ای ماه دل افروز برآی

نور رویت به شب تیره بی نوران ده

به گدایی درت نام برآورد جلال

منصب سلطنت وصل به مشهوران ده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode