از سر کوی تو با دل باز نتوان آمدن
بل کز آن منزل به منزل باز نتوان آمدن
عشق دریای ست کآن را نیست پایانی پدید
از چنین دریا به ساحل باز نتوان آمدن
عاقلان از کوی او دیوانه می گردند باز
زان که از میخانه عاقل باز نتوان آمدن
زلف او چون می نهد دیوانگان را سلسله
همچو مجنون از سلاسل باز نتوان آمدن
از پی دل سالها شد تا درین کوی آمدیم
وین زمان بی جان و بی دل باز نتوان آمدن
من به قول دشمنان هرگز نگویم ترک دوست
کز چنین حقّی به باطل باز نتوان آمدن
خلق گویندم کزین بی حاصلی باز آ جلال
تا نگردد کام حاصل باز نتوان آمدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.