گنجور

 
جلال عضد

ای حریم آستانت مسکن آوارگان

مرهم دلخستگانی چاره بیچارگان

مای بیچاره که با غم همنشین و همدمیم

همدمی کو تا کند غمخواری غمخوارگان

گر برآید آفتاب عالم افروزم به بام

خیره ماند بر جمالش دیده نظّارگان

منصب وصلت کجا درخورد هر سرگشته ای ست

ذرّه کی یابد وصال خسرو سیّارگان

مشک قیمت کی گرفتی درجهان گر نیستی

چین گیسوی ترا باد صبا بازارگان

ما گریبان می دریم از درد و کس را نیست خود

رحمتی بر حالت زار گریبان پارگان

در جهان جز آستانت نیست مأوای جلال

ای حریم آستانت مسکن آوارگان