گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

به صحن گلشن گیتی ز اعتدال بهار

صبا بساط زمرّد فکند دیگر بار

به عاشقان گل و سنبل همی دهند نشان

ز رنگ و چهره معشوق و بوی طرّه یار

بساط سبزه نمودار چرخ وانجم شد

ز بس گهر که ببارید ابر گوهربار

عروس غنچه سوی حجله می رود گویی

که فرش جمله حریر است و راه جمله نثار

ز خاک تیره هوا را به دل غباری بود

درآمد ابر و به کلّی فرونشاند غبار

سپیده دم گذری کن به باغ تا بینی

ز رنگ و بوی ریاحین طراوت گلزار

اگر نه غالیه سوده ست خاکدان چمن

چراست غالیه بو هر گلی که آرد بار

به شکل لاله نظر کن که گویی افکندند

درون حلقه لعل بدخش مشک تتار

فروغ چهره گل بین و مهد زنگاری

چو آفتاب برین چرخ لاجوردی کار

شده ست تازه مگر خون میان لاله و گل

که هست آب زره پوش و بید خنجردار

کنند شام و سحر همچو عاشق و معشوق

شکوفه خنده شیرین و ابر گریه زار

بدین صفت که جهان سبز گشت و خرّم شد

نه از نسیم شمال است و اعتدال بهار

به دور تربیت عدل شاه ملک آرای

به چارسوی جهان سبز شد در و دیوار

جمال چهره اقبال شیخ ابواسحق

که آستان در اوست قبله احرار

خدا یگان فلک حشمت ستاره حشم

جهان پناه ممالک ستان گیتی دار

قضا نفاذ و قدر قدرت و فلک شوکت

زمانه حکم و زمین حلم و آسمان مقدار

سماک رمح و سها ناوک و هلال کمان

زحل مکان و قمر عزم و مشتری دیدار

ستاره شرف و کان جود و بحر سخا

سپهر لطف و جهان وفا و کوه وقار

بشسته چشمه تیغش سپیدی از رخ روز

زدوده خنجر تیزش سیاهی از شب تار

زهی نعوت جلالت برون ز حدّ بیان

خهی صفات کمالت فزون ز حدّ شمار

ز خطبه تو بلند است پایه منبر

ز کنیت تو درست است سکه دینار

مثال کلک تو جاری ست بر سیاه و سپید

ز شرق و غرب جهان تا به روم و هندوبار

ز رشک سرعت کلک و نفاذ منشورت

همی بپیچد بر خود سپهر چون طومار

به نزد همّت تو نه فلک چه وقع آرد

بلی حباب چه وزن آورد به جنب بحار

ز حکم و حلم تو پیدا شد آسمان و زمین

بدان دلیل که آن ثابت است و این سیّار

قضا که هیچ کس آگه نشد ز اسرارش

نهاده است کنون با تو در میان اسرار

زفان فتنه ز قدر تو هست یک نقطه

محیط دایره این هفت قبّه دوّار

منم که مادح این حضرتم به شام و سحر

منم که داعی این دولتم به لیل و نهار

مراست در دو جهان نیم جانی و آن نیز

به خاک نعل سمند تو کرده ام ایثار

درین جهان به وجود تو دارم آسایش

در آن جهان به تولاّت دارم استظهار

چو خاطر تو بر اسرار غیب مطّلع است

چه حاجت است که اخلاص خود کنم اظهار

به حضرت تو فلک را مجال قربت نیست

هزار شکر که دارم بر آستان تو بار

مرا که طوق غلامی ات هست بر گردن

عجب مدار ز من کز سپهر دارم عار

هزار سال اگر شکر نعمتت گویم

هنوز هرچه بگویم یکی بود ز هزار

مرا که سایه تو بر سر است غم نخورم

که چرخ با من و بخت من کند پیکار

به خواب در نرود چشم بخت من هرگز

که پاسبانی من کرد دولت بیدار

همیشه تا که بود خاک را ثبات و درنگ

همیشه تا که بود چرخ را مسیر و مدار

به رکن تخت تو بادا قرار دولت و دین

به گرد چتر تو بادا مدار هفت و چهار

جهان به کام و ستاره غلام و دولت رام

فلک مطیع و سعادت قرین و دولت یار

هزار قرن تو سلطان و من کمینه غلام

هزار سال تو مخدوم و بنده خدمتکار

 
 
 
رودکی

اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت

هر آینه چو همه می‌خورد گل آرد بار

به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست

به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار

دقیقی

مدیح تا به بر من رسید عریان بود

ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از دقیقی
عنصری

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان

که راستگوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

قوی کننده دین محمد مختار

یمین دولت محمود قاهر کفار

چو بازگشت به پیروزی از در قنوج

مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار

هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

فغان ز دست ستمهای گنبد دوار

فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار

چه اعتبار بر این اختران نامعلوم

چه اعتماد بر این روزگار ناهموار

جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه