گنجور

 
جهان ملک خاتون

در باغ بدیدم صنمی سیمین خد

کز غایت حسن طعنه بر گل می زد

گفتم بگذار تا ببوسم پایت

گفتا نتوان ز دست هم صحبت بد

 
sunny dark_mode