جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

در باغ بدیدم صنمی سیمین خد

کز غایت حسن طعنه بر گل می‌زد

گفتم بگذار تا ببوسم پایت

گفتا نتوان ز دست هم‌صحبت بد