ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم
میان عالمی افسانه گشتم
ز روی شوق جانان در شبستان
به شمع روی او پروانه گشتم
ز زنجیر دو زلفت ای دلارام
بگو آخر چرا دیوانه گشتم
به امّیدی که یابم گوهر وصل
غریق بحر آن دردانه گشتم
ز شادی وصالت بر نخوردم
بتا تا با غمت همخانه گشتم
کنون عمریست تا در گرد عالم
به جست و جوی آن جانانه گشتم
اگر تیغم زنی زان دست و بازو
ز تیر چشم مستش وا نه گشتم
چو راهم نیست در خلوتگه وصل
مقیم درگه کاشانه گشتم
نخواهد شد جهان معمور هرگز
بسی در گرد این ویرانه گشتم
چو سنگش پای بوسیدن نیارم
کنون بر روی زلفش شانه گشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی با رند درمیخانه گشتم
در آخر از همه بیگانه گشتم
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چیان کاهل بدم کان را نگویم
[...]
چنان در عشق او دیوانه گشتم
که در دیوانگی افسانه گشتم
به بوی زلف تو دیوانه گشتم
ز خویش و آشنا بیگانه گشتم
ز شادی دور گشتم در فراقت
به درد عشق تو همخانه گشتم
چو شمع جمع جانی در شبستان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.