هنوز از بادهٔ وصل تو مستم
که می گیرد به جامی باز دستم
چو چشم ناتوانت ناتوانم
چو لعل می پرستت می پرستم
ز باد صبحدم هر دم پیامی
به نزد یار مشکین مو فرستم
که از بوی سر زلفت نگارا
به سان آهوی تاتار هستم
ز پا افتاده ام از دست هجران
بگیر آخر ز وصل خویش دستم
من آشفته ی بی دل، دل و جان
به دام زلف و سودای تو بستم
به هجرانم ز دیده خون گشادی
به دام زلف کردی پای بستم
به دل بودم ز غم بسیار باری
بحمدالله کز آن غم باز رستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فرمان تو خشنودیت جستم
چنین آزاد مردی را ببستم
مو آن دل داده یکتا پرستم
که جام شرک و خود بینی شکستم
منم طاهر که در بزم محبت
محمد را کمینه چاکرستم
اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم
درآمد دوش ترک نیم مستم
به ترکی برد دین و دل ز دستم
دلم برخاست دینم رفت از دست
کنون من بی دل و بی دین نشستم
چو آتش شیشهای می پیشم آورد
[...]
چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
که خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.