من که با خاک درت خون دل آمیختهام
خون دل را ز ره دیده فرو ریختهام
به امیدی که مگر سیم وصالت یابم
خاک کوی تو به سرپنجه جان بیختهام
سرزنش چند کنندم که من خستهروان
روز و شب حلقهصفت بر درت آویختهام
بوی زلفت ندهد غیر نسیم سحری
عنبر و مشک و عبیر ار به هم آمیختهام
بس حدیثی که ز چشمان تو گفتم به جهان
تا ز هر گوشه دوصد فتنه برانگیختهام
تا ز میدان فراقت که برد گوی مراد
حالیا با غم عشق تو درآویختهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبرت هست که چون با تو درآمیختهام
با تو پیوسته ز عالم همه بگسیختهام
نقد دل گمشده در خاک در تو ز ازل
بیهده خاک سر کوی بتان بیختهام
مرغ دل در خم زلفت نه کنون منزل کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.