گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

من که با خاک درت خون دل آمیخته‌ام

خون دل را ز ره دیده فرو ریخته‌ام

به امیدی که مگر سیم وصالت یابم

خاک کوی تو به سرپنجه جان بیخته‌ام

سرزنش چند کنندم که من خسته‌روان

روز و شب حلقه‌صفت بر درت آویخته‌ام

بوی زلفت ندهد غیر نسیم سحری

عنبر و مشک و عبیر ار به هم آمیخته‌ام

بس حدیثی که ز چشمان تو گفتم به جهان

تا ز هر گوشه دوصد فتنه برانگیخته‌ام

تا ز میدان فراقت که برد گوی مراد

حالیا با غم عشق تو درآویخته‌ام