نکهت عنبرست یا بویش
مشک تاتار یا که گیسویش
آنکه محراب جان دلها گشت
چیست گویی دو طاق ابرویش
بر رخ همچو ماه او دل من
دانم آشفته است چون مویش
گرچه بر ما نظر نیندازد
هست جان و دو دیده ام سویش
تا گذار آورد مگر سویم
جان مقیمست بر سر کویش
ای صبا گر گذر کنی بر دوست
آن قدر از زبان ما گویش
این چه بدمهریست و بدخویی
که به جان آمدیم از خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که او را دلی و جانی بود
شد بمیدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
رحلت عاشقان زهر سویی
[...]
با سماع غریب دلجویش
بر رخ لاله رنگ گل بویش
هست «والیل» شرح گیسویش
«والضحی» وصف روی نیکویش
هر که او را دلی و جانی بود
شد بمیدان عاشقی کویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیدست هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویی
[...]
ارغوان از خجالتِ رویش
سرخ شد چون رخان دلجویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.