مرا به دولت وصل تو گر رساند بخت
زهی سعادت و اقبال و این تواند بخت
اگر کنی نظری سوی بنده از سر لطف
به تخت شادی و کام دلم نشاند بخت
به راه بادیه ی شوق می دهم جانی
مگر زلال وصالم به لب چکاند بخت
مریض درد غم عشق را عجب نبود
که شربتی ز وصال توأش چشاند بخت
جز آن مباد که با بخت همنشین باشم
مباد آنکه به من دست برفشاند بخت
ز سرزنش شده ام پای مال هجر مگر
مرا ز دست فراق تو وا رهاند بخت
به جان رسد دل بیچاره از جفای جهان
اگر نه داد جهان از جهان ستاند بخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.