فریاد و الغیاث ز بیداد روزگار
کز دل ببرد صبرم و از دست رفت یار
یک جرعه می نکرد دلم نوش از آن دو لب
جانم به لب رسید ز درد سر خمار
عمریست تا که کشتی وصلم به هجر غم
افتاده در میان و نیفتاد در کنار
پایم بماند در گل حیرت چو سرو ناز
بر ما نظر نکرد سهی سرو در گذار
ما را گناه غیر وفاداری تو نیست
ور ز آنک هست همم ز سر لطف در گذار
بسیار جور بر من مسکین مکن از آنک
چون هست روشنت که جهان نیست پایدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از درد و رنجی که از جدایی و فراق محبوبش تحمل میکند، سخن میگوید. او از بیصبری و غم ناشی از دوری یارش فریاد میزند و احساس میکند که صبرش به انتها رسیده است. شاعر به یاد لبهای یارش میافتد که نتوانسته از آنها جرعهای بنوشد و این موضوع جانش را به لب رسانده است. او بیان میکند که سالهاست در هجران محبوبش غرق شده و به شدت احساس تنهایی میکند. در انتها، شاعر از محبوبش میخواهد که بر او سخت نگیرد، زیرا زندگی موقتی است و باید با عشق و وفاداری رفتار کرد.
هوش مصنوعی: به کمک و نجات فریاد میزنم از ظلمی که در روزگار بر من رفته است. این ظلم صبرم را از دل برد و یارم را هم از دست دادم.
هوش مصنوعی: دل من از شوق نوشیدن یک جرعه می به لبهای آن دو لب عاشق رسیده و از درد و غصه به شدت خمار شده است.
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که کشتی وصال من به دلیل دوری و غم در میانسالی گرفتار شده و هرگز به ساحل نرسیده است.
هوش مصنوعی: پایم در گلی از شگفتی گیر کرده و به حالت حیرت نشسته است، چون یار زیبای ما هرگز به ما نگاه نکرد. این سرو زیبا در حال عبور است.
هوش مصنوعی: ما گناهی در عدم وفاداری تو نداریم، ولی اگر هم گناهی هست، لطفا به خاطر ما از آن بگذر.
هوش مصنوعی: از من زحمت و رنج زیادی را دور کن، زیرا تو میدانی که زندگی همیشه ثابت و پایدار نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام تر و سهیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او اسیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.