گنجور

 
جهان ملک خاتون

به جان آمد دلم از جور دلدار

غمم افزون شد از اندوه غمخوار

مرا گویی که غمخواری نداری

من از غمخوار گشتم این چنین خوار

چه می پرسی که از عشقش چه داری

دل و جانی ز درد و غصّه افگار

به کنج محنتی با درد هجران

بمانده بی دل و بی صبر و بی یار

نه با درد فراق امید درمان

نه از بیم رقیب امکان گفتار

قرینم ناله و افغان چو بلبل

که وقت گل جدا ماند ز گلزار

بلی هرکس که خواهد صحبت گل

بناچارش بباید ساخت با خار

سگان را بر درت بارست و ما را

نباشد بار از آن دارم به دل بار

تو را از من فراغت حاصل و من

به دوری از تو خرسندم به ناچار

نگارا مرغ دل در دام زلفت

مقید گشت در بندش نگهدار

تو آزادی و از شوقت جهانی

به دست محنت هجران گرفتار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

عنصری

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا با عاشقی خوش بود هموار

کنون خوشتر، که در خور یافتم یار

کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد

مه دو هفته من سر ز کهسار

کنون خوشتر، که با او بوده ام دی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی‌خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه