گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند به ما جفا کند یار

وز خویشتنم جدا کند یار

جان در سر کار عشق کردیم

گفتم که مگر وفا کند یار

وین خسته دل حزین ما را

از وصل شبی دوا کند یار

وز لعل لب شکر فروشش

کام دل ما روا کند یار

گفتم که مگر چو سرو بستان

از جان همه میل ما کند یار

آن ترک خطا بریخت خونم

تا چند چنین خطا کند یار

امّید من شکسته خاطر

از وصل چرا هبا کند یار

آخر ز چه روی بی گناهی

بر ما ستم و جفا کند یار

چندین ستم و جفا نگویید

بر جان جهان چرا کند یار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode