گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای ز شمشاد قد تو سرو بستان شرمسار

وی ز ماه روی تو خورشید تابان شرمسار

ای ز شرم عارض تو روی گل غرق عرق

وی ز نور طلعتت مهر درخشان شرمسار

ای ز دُرج آبدارت لؤلؤ لالا خجل

وز لب جانبخش تو لعل بدخشان شرمسار

فکر من زلف تو را روزی به شب تشبیه کرد

مانده ام روز و شب از فکر پریشان شرمسار

بی وفایی کرد جانان با ما بیچاره لیک

من ز بخت خویش گشتم نزد جانان شرمسار

سایه ام بر سر فکن یک دم هما آسا ز لطف

تا شوند از غایت لطفت رقیبان شرمسار

من به جستجوی آن چاه زنخدان در جهان

چون سکندر گشته ام از آب حیوان شرمسار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!