ای ز شمشاد قد تو سرو بستان شرمسار
وی ز ماه روی تو خورشید تابان شرمسار
ای ز شرم عارض تو روی گل غرق عرق
وی ز نور طلعتت مهر درخشان شرمسار
ای ز دُرج آبدارت لؤلؤ لالا خجل
وز لب جانبخش تو لعل بدخشان شرمسار
فکر من زلف تو را روزی به شب تشبیه کرد
مانده ام روز و شب از فکر پریشان شرمسار
بی وفایی کرد جانان با ما بیچاره لیک
من ز بخت خویش گشتم نزد جانان شرمسار
سایه ام بر سر فکن یک دم هما آسا ز لطف
تا شوند از غایت لطفت رقیبان شرمسار
من به جستجوی آن چاه زنخدان در جهان
چون سکندر گشته ام از آب حیوان شرمسار