گنجور

 
جهان ملک خاتون

کس ندیدست سرو در رفتار

نشنیدیم ماه در گفتار

هیچکس رنگ و بو نشان ندهد

همچو زلف تو مشک در تاتار

گرچه بوی بهار خوش باشد

نیست هرگز چو بوی صحبت یار

تو به خوابی و فارغ از حالم

چشم جانم چو بخت تو بیدار

ای عزیز دلم بگو ز چه روی

گشتی از عاشقان چنین بیزار

از وصالت گلی نمی چینم

تا به کی داریم به خار فگار

آنچنان از زمانه در رنجم

که خوشا پار و مرحبا پیرار

هیچ دانی دلم چه می خواهد

در چنین موسمی به فصل بهار

لب کشت و کنار جو دو سه روز

در چمن دست ما و دست نگار

بانگ رود و سرود و نغمه چنگ

ناله بلبلان خوش گفتار

همه کس را درین جهان باشد

آرزوی دل این چنین بسیار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه