گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو چشمانت منم پیوسته بیمار

به محراب دو ابرویت گرفتار

ز هجران تو بیمارم طبیبا

به وصل خود مرا تیمار می دار

مرا تا کی چنین سرگشته داری

به قرطاس فراقت همچو پرگار

برفت از پیشم آن سرو سمن بوی

کجا سرو روان آمد به رفتار

ربود از من دل آن ماه سخنگوی

شنیدستی که ماه آید به گفتار

تو خوش خفته به خواب صبحگاهی

منم بیچاره در عشق تو بیدار

گرم بر باد غم چون خاک برداد

منم از جان و دل او را خریدار

جواز بار هجرانت ز جانم

به لطف خویشتن ای دوست بردار

من از جان و جهان و شادکامی

شدم بی وصل تو از جمله بیزار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode