گنجور

 
جهان ملک خاتون

من مسکین نه دل دارم نه دلدار

به دل دارم ز دلدارم بسی بار

تویی فارغ ز حال دردمندان

منم سرگشته در عشقت چو پرگار

تو خوش در خواب صبح و شب همه شب

دو چشم من چو بخت یار بیدار

نه از چنگ غمت یک دم رهاند

نه بر وصلم امیدی می دهد یار

نظر بر من نیندازد زمانی

اگرچه گشته ام چون خاک ره خوار

مدامم دیده ی جان در فراقت

بریزد اشک همچون ابر آذار

چو دستم نیست بر وصل تو باری

برای روز هجرانم نگه دار

ملامت می کنم در عشق بازی

چو منصورم ز عشقش بر سر دار

همه خویشان ز من بیگانه گشتند

ز بهر یارم و یارم شد اغیار

رقیب از من نمی دانم چه خواهد

چو دل رفت و به دستم نیست دلدار

به هجرانم مکش یکباره زین بیش

به وصل خویشم آخر شاد می دار

نگارینا مرا از روی یاری

به کام خاطر اغیار مگذار

به فریاد دل بیچارگان رس

جهانی در غم عشقت گرفتار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

عنصری

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا با عاشقی خوش بود هموار

کنون خوشتر، که در خور یافتم یار

کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد

مه دو هفته من سر ز کهسار

کنون خوشتر، که با او بوده ام دی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی‌خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه