گنجور

 
جهان ملک خاتون

جان من شکسته دل از غم تو به جان رسید

وز غم عشقت ای صنم کارد به استخوان رسید

دل ز غمت شکسته شد جان به هوات بسته شد

ای دل و جان ز دست تو جان به لب جهان رسید

جان برسد به لب مرا تا برسم به وصل تو

چون کنم ای نگار من در تو نمی توان رسید

صبر بدی مرا سپر در غم روی تو ولی

جست ز شست تو روان بر دل ناتوان رسید

ناله ی بی شمار من در تو اثر نمی کند

گرچه ز جور عشق صد ناله بر آسمان رسید

غمزه تو چو ابروان راست چو شد به سوی من

سینه سپر کنم روان تیر چو از کمان رسید

از سر خوان حسن تو بهره گرفته هرکسی

قسمت من ز عشق تو درد دل و فغان رسید