جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

جان من شکسته دل از غم تو به جان رسید

وز غم عشقت ای صنم کارد به استخوان رسید

دل ز غمت شکسته شد جان به هوات بسته شد

ای دل و جان ز دست تو جان به لب جهان رسید

۳

جان برسد به لب مرا تا برسم به وصل تو

چون کنم ای نگار من در تو نمی توان رسید

صبر بدی مرا سپر در غم روی تو ولی

جست ز شست تو روان بر دل ناتوان رسید

ناله ی بی شمار من در تو اثر نمی کند

گرچه ز جور عشق صد ناله بر آسمان رسید

۶

غمزه تو چو ابروان راست چو شد به سوی من

سینه سپر کنم روان تیر چو از کمان رسید

از سر خوان حسن تو بهره گرفته هرکسی

قسمت من ز عشق تو درد دل و فغان رسید