گنجور

 
جهان ملک خاتون

تو را به کون و مکان سر فرو نمی آید

مرا دلی که صبوری از او نمی آید

اگر جهان همه حور بهشت خواهد بود

چه چاره چون به خیالم جز او نمی آید

وگر به روضه خلدم قصور عرضه کنند

به جان تو که به چشمم نکو نمی آید

شبی نمی گذرد بر من از غم هجران

که خون دیده به رویم فرو نمی آید

از این بلای دل و دیده جفاکش من

عجب که مردم چشمم برو نمی آید

به آب دیده توان دید خون چشمم را

به قطره قطره ی خون کاو فرو نمی آید

اگر جهان همه پر چشمه حیات شود

به غیر خون دل ما به جو نمی آید