تا دلم را کرده ای مأوای خود
من ندارم در غمت پروای خود
منّتی باشد به عید روی تو
گر کنی قربان مرا در پای خود
چشم ما بین تا به خود عاشق شوی
سرو جانم بر قد و بالای خود
چشم و روی و زلف و خال و رنگ و بوی
خوب داری هر یکی بر جای خود
عنبر و کافور و عود و مشک ناب
کرده ای هرچار را لالای خود
عالمی شیدا و حیران کرده ای
دلبرا بر روی شهرآرای خود
سرو چون قدّ تو را در باغ دید
شرمش آمد از قد زیبای خود
سرگذشتم دوش بی روی تو بود
زآب چشم شوخ خون پالای خود
گر بجویی در همه ملک جهان
کی توانی یافتن همتای خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون کنی تو ترک نفس و رای خود
در درون خلد بینی جای خود
او چنان غرقست در سودای خود
غافلست از طالب و جویای خود
ور گراید سوی تمکین رای خود
کوه کی جنباندش از جای خود
همچنین ذاکر به پهلوهای خود
یعنی از هر جنبشِ اعضای خود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.