یار ما را بیش از این با ما سر یاری نبود
در غم حال منش یک لحظه غمخواری نبود
زاری من از فلک بگذشت و در هجران او
وآن بت سنگین دلم رحمش بر آن زاری نبود
دل ببرد و جان شیرینم به دست غم سپرد
رحمتی بر من نکرد از رسم دلداری نبود
این دل مسکین بجز اندوه و غم حاصل چه کرد
کار چشمم در فراقش غیر خونباری نبود
غیر یاد او درون خاطر من کس نگشت
جز ثنایش بر زبان جان من جاری نبود
دوش باری در فراق روی چون خورشید او
در دو چشمم جز خیال یار بیداری نبود
در گذارش دیدم و از من بگردانید روی
آشنایی با منش هرگز تو پنداری نبود
گفتم آخر باوری ده تا ز وصلت برخورم
گفت خاموش ای گدا این شیوه یاری نبود
بار بسیار از جهان بر جان ما هست ای صنم
حاجت جور و جفای تو به سر باری نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود
آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود
کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک
صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود
در سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.