زین بیش با فراق توأم ساختن نبود
تدبیر دل ز عشق تو پرداختن نبود
گفتم به صبر چاره وصلش کنم ولیک
با روز شوق جز سپر انداختن نبود
چون من قتیل عشق تو بودم به قصد ما
حاجت تو را به تیغ برافراختن نبود
بشکست قلب ما غم عشقت که با فراق
بازوی صبر و پنجه در انداختن نبود
چون سوز عشق تو جگرم سوخت همچو شمع
تدبیر جز نشستن و سر باختن نبود
سیلاب دیده ام ز فراقت همه جهان
بگرفت آنچنانچه ره تاختن نبود
اسب رخت بیامد و زد شه رخی چنان
کش هیچ چاره ای بجز از باختن نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.