گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون غنیمت بود شب مهتاب

وصل ما را ز لطف خود دریاب

تو به خواب خوشی بگو ز چه روی

بر دو چشمم ببسته ای ره خواب

چند نالم ز درد عشق رخت

چند ریزم ز دیدگان خوناب

شرط نبود که در مسلمانی

من خورم خون و دیگران می ناب

در سر آب خوش نشسته به عیش

دلبر بی وفا و ما به سراب

سر ز پا پا ز سر نمی دانم

شده در آب دیدگان غرقاب

درد دل با طبیب خود گفتم

خود ندادم به هیچ گونه جواب

دل به درد فراق بنهادم

گفتم این دیده ای مگر تو ثواب

تو مرا خون دل به دیده کنی

وز دو لعلم نمی دهی عنّاب

سرو نازا بناز در بستان

بیش از این از جهان تو روی متاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode