گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون غنیمت بود شب مهتاب

وصل ما را ز لطف خود دریاب

تو به خواب خوشی بگو ز چه روی

بر دو چشمم ببسته ای ره خواب

چند نالم ز درد عشق رخت

چند ریزم ز دیدگان خوناب

شرط نبود که در مسلمانی

من خورم خون و دیگران می ناب

در سر آب خوش نشسته به عیش

دلبر بی وفا و ما به سراب

سر ز پا پا ز سر نمی دانم

شده در آب دیدگان غرقاب

درد دل با طبیب خود گفتم

خود ندادم به هیچ گونه جواب

دل به درد فراق بنهادم

گفتم این دیده ای مگر تو ثواب

تو مرا خون دل به دیده کنی

وز دو لعلم نمی دهی عنّاب

سرو نازا بناز در بستان

بیش از این از جهان تو روی متاب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه