چون غنیمت بود شب مهتاب
وصل ما را ز لطف خود دریاب
تو به خواب خوشی بگو ز چه روی
بر دو چشمم ببسته ای ره خواب
چند نالم ز درد عشق رخت
چند ریزم ز دیدگان خوناب
شرط نبود که در مسلمانی
من خورم خون و دیگران می ناب
در سر آب خوش نشسته به عیش
دلبر بی وفا و ما به سراب
سر ز پا پا ز سر نمی دانم
شده در آب دیدگان غرقاب
درد دل با طبیب خود گفتم
خود ندادم به هیچ گونه جواب
دل به درد فراق بنهادم
گفتم این دیده ای مگر تو ثواب
تو مرا خون دل به دیده کنی
وز دو لعلم نمی دهی عنّاب
سرو نازا بناز در بستان
بیش از این از جهان تو روی متاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هر سؤالی کز آن لب سیراب
دوش کردم همه بداد جواب
گفتمش جز شبت نشاید دید
گفت پیدا بشب بود مهتاب
گفتم از تو که برده دارد مهر
[...]
به چه ماند جهان مگر به سراب
سپس او تو چون دوی به شتاب؟
چون شدستند خلق غره بدو
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
زانکه مدهوش گشتهاند همه
[...]
لاله داری شکفته بر مهتاب
مشگ داری گرفته بر مه تاب
مشگ چون موی تو ندارد بوی
ماه چون روی تو ندارد تاب
پیل با عشق تو ندارد پای
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
من مسکین در این رباط خراب
ساخته خانه بر ره سیلاب
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.