گنجور

 
جهان ملک خاتون

چشمان تو مست و ناتوانند

پر فتنه و شهره ی زمانند

در وصف تو طوطیان هندی

یک سر همه لال و بی زبانند

سر بر سر این خط و بناگوش

بنهاده چه پیر و چه جوانند

بردار ز رخ حجاب تا خلق

حیران جمال تو بمانند

قومی نکشیده تلخی هجر

قدر شب وصل تو چه دانند

بر روی تو عاشقان بسی هست

بعضی به ملا چه در نهانند

شب تا به سحر ز عشق رویت

با ناله و آه و با فغانند

همچون دهن تو عاشقانت

از هستی خویش در گمانند

در کوی غمت نشسته بر خاک

پیوسته ز دور پاسبانند

عشاق بجز غمت چه خواهند

از بهر غم تو در جهانند

هم رحم کنند بر گدایان

شاهان جهان چو می توانند