گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند با دل من مسکین جفا کند

آن بی وفا نگار به ترک وفا کند

هست او طبیب این دل محزون ناتوان

واجب کند که درد دلم را دوا کند

کامم ز شربت شب هجران شدست تلخ

کامم چه باشد ار ز لب خود دوا کند

او پادشاه حسن و ملاحت از آن شدست

تا گوش و هوش و دیده به سوی گدا کند

آن سرو نازنین چه شود در میان باغ

گر پشت بر جفای خود و رو به ما کند

دل برد از دو دستم و در خون جان شدم

با دوستان بپرس چرا ماجرا کند

حال من غریب که گوید به پیش دوست

آری مگر که باد صبا این ادا کند

با دلبرم بگوی که بیگانه خو چراست

وقتست کاو نظر به سوی آشنا کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode