گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل عاشق ز غم پردرد باشد

رخش از درد دوری زرد باشد

به شبهای فراق روی دلبر

ز خورد و خواب دایم فرد باشد

نه در خورد منست این آرزو لیک

شب وصلت مرا در خورد باشد

منم خاک سر کویت مبادا

ز ما بر خاطر تو گرد باشد

کسی آگه شود بر دردم ای جان

به عشق او که صاحب درد باشد

تو می دانی مرا در هجر رویت

دلی بس گرم و آهی سرد باشد

کسی کاو را بود صبر از نگاری

به عشق او که صاحب درد باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode