منم که نقش توأم هرگز از خیال نرفت
دو چشم بختم از آن چهره و جمال نرفت
ز جان ملول شدم در فراق یار و هنوز
نگار مهوش من از سر ملال نرفت
به جان رسید مرا دل ز دست هجرانش
به کوی دوست مرا جاده ی وصال نرفت
میان مجمع رندان و عاشقان رخش
بجز حکایت آن خط و زلف و خال نرفت
به پیش لعل تو کانست مایه ای ز حیات
حدیث باده و سرچشمه ی زلال نرفت
هر آنکه موی میانت بدید و قدّ چو سرو
نبود آنکه شب و روز در خیال نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.