گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلم برفت و سر دست آن نگار گرفت

قرار در سر آن زلف بی قرار گرفت

به چین زلف تو پیچید و در خطا افتاد

وطن کنون دل مسکین در آن دیار گرفت

ز حال زار من خسته اش نیاید یاد

کدام دل که هم آن لحظه خوی یار گرفت

چو زلف خویش پریشان کند مرا احوال

مگر طریق جفا هم ز روزگار گرفت

بیا که دیده ز هجران تو چنان گرید

کز آب دیده ی ما جمله ره گذار گرفت

به باغ عمر ببارید دیده چندان اشک

روان کز آب دو چشمم درخت بار گرفت

رمیده بود دل از من چو آهوی وحشی

به هر دو ساعد سیمین دلم نگار گرفت

به خال عارض او مرغ دل فرود آمد

به دام زلف پریشان خود شکار گرفت

گرفته بود دو زلفت که یار شیدائیست

بگو به دست هوس دلبرا که یار گرفت

به شوق آن رخ چون گل دل رمیده ی ما

به بوستان جهان ناله ی هزار گرفت

نسیم زلف پریشان تو صبا آورد

ز نکهت سر زلفت جهان قرار گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گه وداع بت من مرا کنار گرفت

بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

وصال آن بت صورت همی نبست مرا

بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

چو وصل او را عقل من استوار نداشت

[...]

وطواط

بیاد شاه جهان عالم افتخار گرفت

ز بی قرار حسامش جهان قرار گرفت

علاء دولت و دین ، اتسز آن جهانگیری

که عالم از سر شمشیرش اعتبار گرفت

نهیب او بیکی حمله صد مصاف شکست

[...]

سید حسن غزنوی

زمانه دامن اقبال شهریار گرفت

سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت

ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت

جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت

یمین دولت و دین و امین ملت و ملک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طراوتی که جهان از دم بهار گرفت

شریعت از نفس صدر کامکار گرفت

خدایگان شریعت که قاضی افلاک

ز روی فرّخ او فال اختیار گرفت

بحکم آنکه سر سال برستانۀ اوست

[...]

خواجوی کرمانی

سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت

صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت

بگاه بام دلم در نوای زیر آمد

چو بلبل سحری نالهای زار گرفت

چو آن نگار جفاپیشه دست من نگرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه