از بوی گلم دماغ بگرفت
زان روی دلم به باغ بگرفت
خشکست دماغ من ز سودا
بی یار ز باغ و راغ بگرفت
در ظلمت هجرتم گرفتار
وصل تو شبی چراغ بگرفت
عشق تو چو بر دلم فزون شد
حسن تو چنین به داغ بگرفت
چون بوی گل از چمن برون شد
سرتاسر باغ و راغ بگرفت
دانی به جهان که سینه ی جان
از دست فراق داغ بگرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را نسبت به عشق و فراق بیان میکند. بوی گل که نماد زیبایی و عشق است، او را به یاد باغ و خوشیها میاندازد، اما در عین حال، از دوری یار و فراق دچار ناراحتی و دلتنگی میشود. او در ظلمت جدایی گرفتار است و عشق او نسبت به یار بیش از حد شده و او را دچار درد و داغ میکند. سرانجام، از شدت فراق و عشق، قلب او مثل سینهای داغ دستخالی مانده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عطر گل من، بوی آن به مشامش رسید و به همین دلیل، دل من نیز به باغ و زیباییهای آن جلب شد.
هوش مصنوعی: دماغ من از حسرت یار خشک شده است، چون باغ و چمن را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: در تاریکی دوری از تو، به یاد وصالت شبی چراغی روشن کردم.
هوش مصنوعی: عشق تو که در دل من زیاد شد، زیباییات مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد و آتش عشق را در وجودم شعلهور کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که عطر گل از باغ بیرون رفت، تمام باغ و دشت را فراگرفت.
هوش مصنوعی: میدانی که در این دنیا، دل و جان انسان به خاطر دوری و جدایی دچار درد و رنج میشود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.