گنجور

 
جهان ملک خاتون

دیدی که آن نگار سرو برگ ما نداشت

دل بستد از فلان و به دست غمش گذاشت

آن بس نبود کاو بستد دل ز دست ما

وآنگاه شحنه ای ز جفا بر دلم گماشت

گفتم مگر که ریش مرا مرهمی بود

مسکین دل ضعیف بر او این طمع نداشت

کاو ریش اندرون مرا این نمک زند

یارب چه بود فکرش و با ما سرچه داشت

یک دم وفا نکرد به قولش چو دوستان

تخم جفا به وادی خاطر چرا بکاشت

راه وفا نگیرد و دایم جفا کند

ما را بر او نبود بر این گونه چشم داشت

چشم جهان گشاده به راه امید اوست

از نیمروز تا به شب از صبح تا به چاشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

فریاد کان نگار سرو برگ ما نداشت

دل برد و تخم مهر رخش در جهان بکاشت

مشکل که یک زمان ز خیالم نمی رود

در دیده نقش صورت جان را مگر نگاشت

دل را مقام گشت بهشت برین دگر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
صفایی جندقی

کز هر شکنج و غم که در امکان سراغ داشت

در عهد زر خرید و بر اعضای خود گذاشت

در نینوا لوای نبی زد به خاک و خون

در یثرب آن علم که ابوبکر برفراشت

آبش ز خون آل علی داد این عمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه