گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا

با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما

گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست

کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا

در موسمی که سایه ی سروست و وقت گل

از ما جداست سرو گل اندام ما چرا

دور از کنار ماست سهی سرو یار و هست

زین غصّه در میان دل و دیده ماجرا

مگذر ز ما و بر سر ما سایه ای فکن

کافکنده است بار فراقت مرا ز پا

محراب ابروان تو تا قبله ی دلست

جان در نیاز و دست دل ماست در دعا

بنمای آفتاب جمالت که می شود

جام جهان نمای ز روی تو با صفا