گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا

با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما

گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست

کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا

در موسمی که سایه ی سروست و وقت گل

از ما جداست سرو گل اندام ما چرا

دور از کنار ماست سهی سرو یار و هست

زین غصّه در میان دل و دیده ماجرا

مگذر ز ما و بر سر ما سایه ای فکن

کافکنده است بار فراقت مرا ز پا

محراب ابروان تو تا قبله ی دلست

جان در نیاز و دست دل ماست در دعا

بنمای آفتاب جمالت که می شود

جام جهان نمای ز روی تو با صفا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه