ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا
با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما
گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست
کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا
در موسمی که سایه ی سروست و وقت گل
از ما جداست سرو گل اندام ما چرا
دور از کنار ماست سهی سرو یار و هست
زین غصّه در میان دل و دیده ماجرا
مگذر ز ما و بر سر ما سایه ای فکن
کافکنده است بار فراقت مرا ز پا
محراب ابروان تو تا قبله ی دلست
جان در نیاز و دست دل ماست در دعا
بنمای آفتاب جمالت که می شود
جام جهان نمای ز روی تو با صفا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به معشوق است. شاعر از سوی خود به صبا (نسیم صبحگاهی) میگوید که از سرو ناز و زیبای محبوبش بپرسد چرا از او دور شده است. او اعتراف میکند که در این وقت دلانگیز، دور از محبوب، احساس غم و جدایی میکند. شاعر از معشوق میخواهد که بر سر او سایهای بیفکند تا او را از غصهاش رها کند. او همچنین ابروان محبوب را مانند قبلهای برای دل خود میداند و در دعا و نیاز به او است. در پایان، شاعر از محبوب میخواهد که جمال خود را نشان دهد تا زیباییاش جهان را روشن کند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر او همه چیز را فراموش کردهایم و سر به پای او گذاشتهایم. از نسیم بگو که به آن معشوق زیبا بگوید چرا از ما دوری میکند و سرکش است.
هوش مصنوعی: اگر ما چیزی را به کسی بدهیم، این کار به خاطر نیازی است که داریم، زیرا او پادشاه سرزمین خوبیهاست و ما در مقام خدمتگزاران او هستیم.
هوش مصنوعی: در زمانی که سایه سرو در حال حاضر بر سر ماست و فصل گل در حال سپری شدن است، چرا اندام ما مانند سرو و گل نیست؟
هوش مصنوعی: یار خوشقد و قامت ما از کنارمان دور است و این جدایی باعث شده که دل و چشممان پر از غم و دلتنگی شود.
هوش مصنوعی: از کنار ما بگذر و فقط یک سایه بر سر ما بیفکن، که بار جدایی تو مرا از پا درآورده است.
هوش مصنوعی: ابروهای تو مانند محرابی هستند که دل به سوی آن خاضع و نیازمند شده است و دل ما به دعا و درخواست در آنجا سرگرم است.
هوش مصنوعی: رخسار زیبایت را نشان بده، چون نور خورشید، که جهان به واسطهی چهرهی پاک و زندهی تو روشن و زیبا میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.