ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست
فریاد دلم رس که بدین نوع روا نیست
گفتم که رساند ز من خسته پیامی
چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست
ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را
کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست
تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت
لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست
دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا
ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست
گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین
شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست
بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی
در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به درد و غم ناشی از عشق اشاره میکند و آن را بیپاسخ میداند. او از باد صبا میخواهد که حال دلش را به معشوق برساند، زیرا از محبت و توجه معشوق بیبهره است. او عشق را زحمت و عذابی میداند که همچون گدا بودن در پیش پادشاهی است که به او توجهی ندارد. شاعر از معشوق میخواهد که بر او جفا نکند و به یادآوری میکند که دیگران در جهان بیرحم و ظالم هستند، اما او فقط به محبت و وفا در عشقش نیاز دارد.
هوش مصنوعی: ما در عشق تو به قدری ناراحتیم که هیچ درمانی برای این درد نداریم. ای دلنواز، فریاد بزن که این وضعیت برای ما قابل قبول نیست.
هوش مصنوعی: گفتم که برسانید پیامی از من که خستهام، اما هیچکس به غیر از باد صبا، راز من را نمیداند.
هوش مصنوعی: ای باد خوش، حال و روز دلم را بگو، زیرا نمیدانم چرا با من بیچاره هیچ صمیمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: تو فرمانروای هر دو جهان هستی و این حقیقت دارد، اما چه کنم که نگاه تو به من گدا نمیافتد.
هوش مصنوعی: دل را از تو خواستم، اما تو پاسخ دادی که ما به چیزی که بیسر و پا باشد، توجهی نداریم.
هوش مصنوعی: به دوست گفتم که ای کاش با من بدرفتاری نکنی، چون من بیچارهام. از بیرحمیات شرم کن و از ترس خداوند به فکر من باش.
هوش مصنوعی: در میان مردم دنیا، ظلم و بیوفایی را چقدر میتوان تحمل کرد؟ در شهر تو دیگر خبری از بزرگواری و وفاداری نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست
آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست
تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست
از مرگ حذر کردن دو وقت روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است
و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست
آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش
[...]
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است
و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق
[...]
موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست
مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست
هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است
زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.