گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

اوصاف جمال تو مرا ورد زبانست

یاد لب جان پرور تو مونس جانست

خون جگر سوخته ام در غم هجران

بی روی تو از دیده ی غمدیده روانست

تسکین دل خسته ما آن رخ زیباست

یاقوت لب لعل توام قوت روانست

یک دم ز خیالم نرود قامت زیباش

در دیده ی ما جای چنان سرو روانست

گفتیم گذشت او مگر از جور و ستم لیک

چون نیک بدیدیم همانست همانست

ای دل خبرت نیست که آن دلبر فتان

دل با دگری دارد و با ما به زبانست

از هجر خیالی شده ام کان رخ مهوش

عمریست که از دیده ی غمدیده نهانست

بازآی مکن بیش تعلّل که ز حد رفت

باری که ز هجران تو بر جان جهانست

بار غم هجر تو به دل بود همه بار

بارش نتوان گفت که انبار گرانست