گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را به قد سرو تو ای دوست نیازست

هر چند تو را با من مسکین سر نازست

حال دل خود با که بگویم بجز از باد

کاو سوختگان را به کرم محرم رازست

احوال دل سوخته هم باد بگوید

کاین دیده همه شب ز غم عشق تو بازست

ورنه که رساند ز من خسته پیامی

کاین غمزده از هجر تو در سوز و گدازست

محمود تویی من چو ایازم به حقیقت

محمود ببین نیک که مخدوم ایازست

آخر ز چه بر ما ستم و جور کنی بیش

درگاه جهانبان به علی رغم تو بازست

نومید ز درگاه تو باری نتوان شد

کالطاف جهانگیر تو بس بنده نوازست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

زلف تو مگر جانا امید و نیازست

زیرا که چنین هر دو سیاه است و درازست

بسته ست به جعد تو دل من نه عجب زآنک

دلها همه در بسته امید و نیازست

حکیم نزاری

در کویِ خرابات کسی را که نیازست

هشیاری و مستیش همه عین نمازست

آن جا نپذیرند نماز و ورع و زهد

آنچ از تو پذیرند درین کوی نیازست

تا مستیِ رندانِ خرابات بدیدم

[...]

خواجوی کرمانی

ز آتشکده و کعبه غرض سوز و نیازست

وانجا که نیازست که حاجت بنمازست

بی عشق مسخر نشود ملک حقیقت

کان چیز که جز عشق بود عین مجازست

چون مرغ دل خسته ی من صید نگردد

[...]

ناصر بخارایی

گر راه حرم چون سر زلف تو درازست

از کعبه دری بر دل عشاق تو بازست

تا گوشهٔ‌ ابرویِ تو محراب دل ماست

ما را نه سر دیر و آهنگ حجازست

یک عاشق پاکیزه نظر نیست چو محمود

[...]

جهان ملک خاتون

ما را به رخ خوب تو ای دوست نیازست

در بوته عشقت دل مسکین به گدازست

حال من دلخسته که گوید به نگارم

جز باد صبا کاو به جهان محرم رازست

ای باد صبا از من دلخسته بگویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه