چنین بیگانه وش آخر چرایی
نیاید از تو بوی آشنایی
جفا چندین مکن بر دردمندان
ز حد بردن نشاید بی وفایی
بکردی خشم و از چشمم برفتی
چو جان کردی ز تن باری جدایی
به درد دل گرفتارم خدا را
بیا جانا که دردم را دوایی
اگر شاه جهانم ور فقیرم
کنم در کوچه وصلت گدایی
چو جانی از تنم بیرون مرو ز آنک
چو رفتی از تنم کی با پس آیی
اسیر خار هجرانم نگارا
چه باشد کز در وصلم درآیی
به رندان خراباتی نظر کن
مکن زین بیش با ما پارسایی
تو و سلطانی و ناز و تنعّم
جهان و بی دلی و بی نوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس درد و غربت عاشق است که به دوری معشوق اشاره دارد. شاعر از بیوفایی و جفای محبوب گله میکند و دلتنگی و اندوه خود را بیان میکند. او میگوید که حتی اگر در دنیا مقام بالایی داشته باشد یا فقیر باشد، برای وصال معشوق آماده است به گدایی در کوچه عشق بپردازد. در نهایت، او به عشق و نیاز به حضور معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که به او بازگردد و از تنهایی و رنج فاصلهاش بکاهد. شعر تصاویر و احساسات عمیق عاشقانه را به خوبی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چرا این آدم با این ظاهری که دارد، بوی آشنایی از تو نمیگیرد؟
هوش مصنوعی: برای دردمندان، سرزنش و بیرحمی زیاد نکن، زیرا که رفتار نامناسب و بیوفایی از حد فراتر میرود.
هوش مصنوعی: وقتی که عصبانی شدم، تو از چشمم رفتی، مانند این که جان از بدن خارج میشود و جدایی پیش میآید.
هوش مصنوعی: من دردی عمیق و ناشناخته دارم و به کمک تو نیاز دارم، ای محبوب. بیا و به من آرامش بده، زیرا دردم بیپایان است و به درمانی احتیاج دارم.
هوش مصنوعی: اگر من پادشاه عالم باشم یا حتی فقیر، در کوچه عشق تو، همچون گدا رفتار میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که جانم از بدنم خارج شود، تو نرو؛ زیرا وقتی که از بدنم جدا شوی، دیگر چطور میتوانی به آن بازگردی؟
هوش مصنوعی: عزیزم، من به خاطر فاصله و دوری از تو در رنج و عذاب هستم، چه وقتی خواهد رسید که دوباره به آغوشم بازگردی؟
هوش مصنوعی: به آدمهای آزاد و خوشگذران نگاه کن و دیگر از ما انتظار پاکی و صفا نداشته باش.
هوش مصنوعی: تو در جایگاه قدرت و محبوبیت قرار داری، در حالی که دنیا با همهی زیباییها و خوشیهایش، تو را از احساس و نیازهای واقعیات بیخبر کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.