تو تا کی با من مسکین نسازی
به زاری در غم هجرم گدازی
من از غم گر نسوزم پس چه سازم
تو با من گر نسازی با که سازی
نیاز من نمی دانی که چندست
که از من وز چو من صد بی نیازی
نیابی در جهان چندانکه جویی
چو من ثابت قدم در عشق بازی
ز چنگ محنتم بستان و بنواز
به رغم دشمنم گر می نوازی
به بستان سرفرازد سرو با وی
ترا زیبد نگارا سرفرازی
الا ای سرو ناز بوستانی
سزد گر پیش بالایش بنازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نماند کار دنیا جز به بازی
بقائی نیستش هر چون طرازی
تو کبگ کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی
سر و سامان این میدان نیابد
[...]
که مهمان داری و چاکر نوازی
به کام دوست دشمن را گدازی
در آن جزوی که مانْد از عشقبازی
سخن راندم نیت بر مرد غازی
همیشه قدر و عمر شاه عالم
خداوند جهان سلطان غازی
چو اوج مشتری باد از بلندی
چو دوران فلک باد از درازی
الهی بر همه دانای رازی
بفضل خود ز جمله بینیازی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.