جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۶

تو تا کی با من مسکین نسازی

به زاری در غم هجرم گدازی

من از غم گر نسوزم پس چه سازم

تو با من گر نسازی با که سازی

نیاز من نمی‌دانی که چندست

که از من وز چو من صد بی نیازی

نیابی در جهان چندانکه جویی

چو من ثابت قدم در عشقبازی

ز چنگ محنتم بستان و بنواز

به رغم دشمنم گر می‌نوازی

به بستان سر فرازد سرو با وی

ترا زیبد نگارا سرفرازی

الا ای سرو ناز بوستانی

سزد گر پیش بالایش بنازی